جدول جو
جدول جو

معنی کلش کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کلش کردن(بَ گَ دَ)
کلاشی کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلش و کلاش و قلاش و قلاشی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شله کردن
تصویر شله کردن
قصاص کردن، کشتن قاتل به خون خواهی مقتول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخش کردن
تصویر بخش کردن
قسمت کردن، بهره بهره کردن، تقسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
مالیدن داروی مایع بر عضوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلح کردن
تصویر صلح کردن
آشتی کردن، سازش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ جَ / جِ گَ دی دَ)
به مرغان کش گفتن. (یادداشت مؤلف). راندن مرغ با آوای کش، کش گفتن به شاه شطرنج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ نُ /نِ / نَ دَ)
کله کردن. کوتاه بریدن درختی یاشاخی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گمان برم که به فضل و بزرگواری خویش
ببار آری آن شاخ را که او کل کرد.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چیزی را از طرف سربه سویی متمایل کردن. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(رَ پَ رُ تَ)
پیکار کردن. نبرد کردن. جنگ کردن، کشتن. قتل کردن، ذبح کردن. (ناظم الاطباء) : با ارطیون پنجاه هزار مرد بود که از حصار بیرون آمد و با عمرو بن العاص حرب کرد و عمرو او را هزیمت کرد و بسیار کشش کرد و ارطیون به حصار بیت المقدس اندر شد. (ترجمه طبری بلعمی). در اهواز دو شهر بنا کرد یکی را ایران شابور نام کرد و دیگری را سوسن نام کرد و به شام اندر شد و آنجا کشش های بسیار کرد و غارتها. (ترجمه طبری بلعمی). دست به شمشیر بردند و بر هیچکس ابقائی ننمودند و سه شبانروز کشش کردند. چون از کار کشش بلخ فارغ شد. (جهانگشای جوینی). مستعین مفلح ترکی را بفرستاد تا کشش کرد و مال بسیار جمع کرد. (تاریخ قم ص 163). غارت می کردند و برده می بردند و کشش بسیار می کردند. (تاریخ قم ص 248)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ تَ)
کوشش کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آتش کردن
تصویر آتش کردن
افروختن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکل کردن
تصویر شکل کردن
شکل ساختن صورتی پدید آوردن، شکلک در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
کشتن قاتل بعوض مقتول قصاص کردن: شله کردند مرا و پس از آن رفت سوی جهنم آن نادان. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلب کردن
تصویر سلب کردن
برطرف کردن و رفع نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکلم کردن
تصویر تکلم کردن
سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلف کردن
تصویر تلف کردن
بر باد دادن نابود کردن بر باد دادن: (همه اموال خود را تلف کرد)، نابود کردن کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خله کردن
تصویر خله کردن
خالی کردن، رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلط کردن
تصویر خلط کردن
در هم کردن، آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلق کردن
تصویر خلق کردن
تاشیدن تاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اله کردن
تصویر اله کردن
چنین و چنان گفتن، لاف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوش کردن
تصویر جوش کردن
بغلیان آمدن، اضطراب و بی تابی نمودن، شور و شوق نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلد کردن
تصویر جلد کردن
پوشنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلب کردن
تصویر جلب کردن
کشانیدن، آوردن: (او را بمحکمه جلب کردند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رله کردن
تصویر رله کردن
باز پخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولش کردن
تصویر ولش کردن
ول دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوش کردن
تصویر بوش کردن
سعی کردن، کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخش کردن
تصویر بخش کردن
تقسیم کردن، توزیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلع کردن
تصویر بلع کردن
اوباردن بنگشتن ناجویده فرو بردن بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشش کردن
تصویر کشش کردن
((~. کَ دَ))
پیکار کردن، نبرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
برکنار کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلق کردن
تصویر خلق کردن
آفرینش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخش کردن
تصویر بخش کردن
تخصیص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلب کردن
تصویر جلب کردن
واکشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تلف کردن
تصویر تلف کردن
هدر دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
طغیان کردن آب رودخانه و به حرکت در آمدن سیلاب ویران کننده
فرهنگ گویش مازندرانی